www.iiiWe.com » داستان جالب قصر پادشاه

 صفحه شخصی هیوا آتشبار   
 
نام و نام خانوادگی: هیوا آتشبار
استان: آذربایجان غربی - شهرستان: مهاباد
رشته: دکتری عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  کارشناس رسمی دادگستری - مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  14-3-0-03454
تاریخ عضویت:  1390/01/12
 روزنوشت ها    
 

 داستان جالب قصر پادشاه بخش عمومی

20

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!
اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …
و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .
او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد…
پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم …
پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .
مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار …
تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!!
سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!
و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!


ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… اسکات پک

سه شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 10:10  
 نظرات    
 
مسعود احمدنژاد 08:32 چهارشنبه 30 شهریور 1390
6
 مسعود احمدنژاد
من قبلاً اسم سنمار رو شنیده بودم و به این نکته می شناختمش که قصری رو با راز بزرگی ساخته ، ولی با این مطلب شما کاملاً با داستان آشنا شدم.
بسیار ممنون
مائده علیشاهی 21:33 پنجشنبه 31 شهریور 1390
4
 مائده علیشاهی
داستان جالبی بود
ممنون
سیامک مطلبی 09:58 آدینه 1 مهر 1390
5
 سیامک مطلبی
شاید یه جورایی بشه گفت
سنمار پدر علم ژئوتکنیک و مهندسی پی بود
جالب بود جناب آتشبار
ممنون
مهدی سلطانی 20:20 شنبه 2 مهر 1390
5
 مهدی سلطانی
mer30
داستان جالبی بود
اما اگه راز از همه مخفی بوده پس الان چطور همه از اون باخبرن؟؟!!!!!!!
حسن ابراهیمی 22:02 شنبه 2 مهر 1390
4
 حسن  ابراهیمی
عجب رازی بود !!!
این راز رو سنمار فقط به پادشاه نگفته بود ، حتما به اشخاص دیگه ای هم گفته ، که خبرش به ما هم رسیده. با اون صداقتی که سنمار داشت ، پادشاه در حقش خیلی بدی کرد.
هیوا آتشبار 17:57 یکشنبه 3 مهر 1390
4
 هیوا آتشبار
چند احتمال وجود داره:
1- پادشاه قبل از مرگش راز رو به نزدیکانش گفته باشه.
2- سنمار راز رو به چند نفر دیگه هم گفته باشه.
3- موقعی که سنمار داشته راز رو به پادشاه میگفته، یکی شنیده باشه (همون ضرب المثل قدیمی خودمون که میگه دیوار موش داره، موش هم گوش داره)
و ...
ایمان صادقی 20:27 یکشنبه 3 مهر 1390
4
 ایمان صادقی
عالی بود اما این داستان رو در مورد طاق کسری شنیده بودم از استاد دانشگاه درس روش های اجرایی
وحیده طباخها 19:10 چهارشنبه 6 مهر 1390
6
 وحیده طباخها

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… اسکات پک

قشنگ.
وریا ژولیده 19:32 چهارشنبه 6 مهر 1390
3
 وریا ژولیده
جالب بود
مهدی فولادگر 20:52 شنبه 9 مهر 1390
2
 مهدی فولادگر
فکر کنم اون زمان هنوز شرایط عمومی پیمان را ننوشته بودن چون پادشاه حق نداشته در مدت 7 سال ادامه کار را به کسی دیگر واگذار کنه !
باید اونو ماده 46 میکرد میرفت پی کارش . فقط ضمانتنامش ضبط میشد ؛ دیگه کشته نمی شد !
فکر کنم از همون موقع ماده 46 و 48 شرایط عمومی پیمان اختراع شد !!!!!