صفحه شخصی هیوا آتشبار   
 
نام و نام خانوادگی: هیوا آتشبار
استان: آذربایجان غربی - شهرستان: مهاباد
رشته: دکتری عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  کارشناس رسمی دادگستری - مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  14-3-0-03454
تاریخ عضویت:  1390/01/12
 روزنوشت ها    
 

 گدا بخش عمومی

25



داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک... رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام!

من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه منم همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم،
گفت آقا من باید بابام ( بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری!
گفتم خب؟!
با یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده!
(اشک تو چشماش جمع شده بود)
بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست.
اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری!
بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت می کنیم.
خود من تا حالا به چند نفر همین جوری بی محلی کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد!

طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد، دلش رو شکسته بودیم...
بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کرده ایم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده ...

دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 13:11  
 نظرات    
 
امین جیم 19:25 دوشنبه 7 آذر 1390
3
 امین جیم
خیلی مطلب جالبی بود
سیامک مطلبی 20:52 دوشنبه 7 آذر 1390
3
 سیامک مطلبی
جناب مهندس آتشبار
حرفتون رو قبول دارم ولی خوب محیط اطرافمون هم خیلی بد شده
رسول والی 21:06 دوشنبه 7 آذر 1390
3
 رسول والی
مقصر کسایی هستن که از دلرحمی ما سو استفاده میکنن
مجید صابر 21:30 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 مجید صابر
متاسفانه اینچنین است ، انحام این گونه رفتار ها ارتباط مستقیم با میزان جمعیت شهرها دارد !
محسن حیدری 22:26 دوشنبه 7 آذر 1390
2
 محسن حیدری
بله به دروغ همیشه گفتیم
بافرهنگیم
نوع دوستیم
انسانیم
.
.
.
کاش بویی از انسانیت برده باشیم
ناصر صالحی 22:50 دوشنبه 7 آذر 1390
4
 ناصر صالحی
به قول سهراب
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
محمد مهدی مدرس نیا 08:09 سه شنبه 8 آذر 1390
1
 محمد مهدی مدرس نیا
در بیشتر مواقع محاسن پیشینیانمون را به حساب خودمون میذاریم ولی کاستیهای اونا ربطی به ما نداره.مقوله هایی مثل فرهنگ و مهمان نوازی و مردمداری و ...
هیوا آتشبار 10:55 سه شنبه 8 آذر 1390
1
 هیوا آتشبار
" تو نیکی می کن و در دجله انداز -- که ایزد در بیابانت دهد باز "
حسن ابراهیمی 11:14 سه شنبه 8 آذر 1390
0
 حسن  ابراهیمی
آره آقای آتشبار ، حرف خوبی زدید ، بهتره زود قضاوت نکنیم ، شاید طرف اصلا پول نخواد و کار دیگه ای داشته باشه ، اگر هم پول خواست ، چون از نزدیک داریم می بینیمش ، اینقدر می تونیم متوجه بشیم که پول خواستنش راستکیه یا دروغکیه ، واقعا نیازمنده که پول میخواد یا نه مثلا معتاده که پول میخواد یا هر چیز دیگه ، قرار نیست که هر کی از راه رسید و پول خواست بهش پول بدیم ، پس بهتره کمی صبر کنیم و ببینیم خواسته طرف چیه ، البته ما که از بچگی یاد گرفتیم کمک به دیگران لذت بخشه و یک حس خاص درونی هم در اینباره داریم ، تا یکی یه چیزی از ما بخواد ، نه توی دهنمون نیست ، صاف دست میکنیم توی جیبمون و تقدیمش میکنیم .

موفق باشید
بهنام مکسایی 11:40 سه شنبه 8 آذر 1390
0
 بهنام مکسایی
ممنون جالب بود.خدا همه انسانهارو عاقبت بخیر کنه..............
حمیدرضا حسینی 16:52 سه شنبه 8 آذر 1390
3
 حمیدرضا حسینی

چندان که گفتم غم با طبیبان


درمان نکردند مسکین غریبان



آن گل که هر دم در دست بادیست


گو شرم بادش از عندلیبان



یا رب امان ده تا بازبیند


چشم محبان روی حبیبان



درج محبت بر مهر خود نیست


یا رب مبادا کام رقیبان



ای منعم آخر بر خوان جودت


تا چند باشیم از بی نصیبان



حافظ نگشتی شیدای گیتی


گر می‌شنیدی پند ادیبان
حسن ابراهیمی 22:35 چهارشنبه 9 آذر 1390
3
 حسن  ابراهیمی
ملاقات امیلی با خداوند

ظهر یک روز سرد زمستانی وقتی امیلی به خانه برگشت پشت در ، پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مُهر اداره پست روی آن بود؛ فقط نام و آدرس خودش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه داخل آن را خواند:

امیلی عزیز!

عصر امروز به دیدن تو می آیم، تا تو را ملاقات کنم.

با عشق خدا


امیلی همان طور که بادست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟

او که آدم مهمی نبود.

در همین فکرها بود که کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:

من که چیزی برای پذیرایی ندارم.

پس نگاهی به کیف پولش انداخت او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه بیرون آمد برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زودتر به خانه برگردد و عصرانه را برای خداوند حاضر کند!

در راه برگشت زن و مرد فقیری به امیلی گفتتند:

"خانم! ما خانه و پولی نداریم بسیار سردمان است و گرسنه هستیم، آیا امکان دارد به ما کمکی بکنید؟"

امیلی جواب داد:

"متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها و غذا را هم برای مهمانم خریده ام."

مرد گفت:

"بسیار خوب خانم، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند امیلی ناراحتی شدیدی را در درونش احساس کرد به سرعت دنبال آنها دوید:

"آقا! ، خانم! خواهش می کنم صبر کنید."

وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را هم در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد.

وقتی امیلی به خانه رسید، ناراحت بود. چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

امیلی عزیز!

از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم .

با عشق خدا
سید مهدی موسوی 10:28 پنجشنبه 10 آذر 1390
0
 سید مهدی موسوی
با سلام
گفتین قضاوت سریع آیات 23 و 24 سوره مبارکه "ص" در مورد قضاوت حضرت داوود (ع)
ما ایرانی ها با پیشینه اسلامی خیلی هم خوب بوده و هستیم ولی بعضاً فرهنگهای غلط وارداتی طیف روشنفکر و جدایی از فضای اسلامی این مشکلات را برای ما بوجود آورد
خدا هممون رو هدایت کنه انشاءالله
محمدرضا هاشمی 15:32 پنجشنبه 10 آذر 1390
0
 محمدرضا هاشمی
از ماست که بر ماست . واقعیتیی رو که فرمودید کاملا قبول دارم . از مطلبتون و همچنین از صداقتتون به شدت سپاسگذارم
سعید حبیبی 21:14 پنجشنبه 10 آذر 1390
0
 سعید حبیبی
متشکرم خیلی خوب بود
م. مستاجران 09:03 آدینه 11 آذر 1390
0
 م. مستاجران
با سلام:

دست طلب چو پیش کسان می کنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
صائب تبریزی
زینب باران 22:56 پنجشنبه 19 تیر 1393
0
 زینب باران
هر پیشرفتی، ما را اندکی از عادت هایی که به سختی کسب کرده بودیم دورتر می کند و مهاجرانی هستیم که هنوز میهنی برای خود نساخته ایم..
مهربانی را اگر قسمت کنیم، من یقین دارم به ما هم می رسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق دستهایش تا خدا هم می رسد...